گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

سیّد محمدحسن طباطبائی میرجهانی (2)

سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى به نقل از : عنایات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب -محمد رضا بافقى اصفهانى - نصایح قم - چاپ اول 1379 - ص 71و 72. مرحوم سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى جریان ملاقاتش با حضرت ولى عصر(علیه السلام) را این گونه بیان مى کند: «در عصر ریاست و مرجعیّت مرحوم آیت اللَّه سیدابوالحسن اصفهانى (قدس سره)، این جانب مورد وثوق و توجّه معظم له بودم. روزى ایشان پول زیادى به من دادند و امر فرمودند که به سامراء بروم و پولها را بین طلاب سامراء و خدّام حرم عسکریین (علیهماالسلام) تقسیم کنم. این جانب به سامرا رفتم و فرمان ایشان را امتثال کردم و پولها تقسیم شد.
خدّام حرم عسکریین (علیهماالسلام) احترام زیادى برایم قائل بودن و من از این احترام استفاده کردم؛ از کلیددار حرم خواستم تا اجازه دهد من شبها به تنهائى در حرم بیتوته کنم؛ کلیددار نیز موافقت کرد. ده شب تا صبح در کنار قبر آن دو امام معصوم (علیهماالسلام) شب زنده دارى و تضرّع کردم. قبل از طلوع فجر روز دهم که شب جمعه بود، کلیددار در را برایم گشود و شمع ها را روشن کرد. در آن هنگام با شوقى زیاد به سرداب مقدّس مشرّف شدم و از پله ها پائین رفتم؛ با تعجّب دیدم فضاى سرداب کاملاً روشن است و شمع ها گویا در آفتاب روشن شده اند. 
سیّد بزرگوارى به قیافه مرحوم سیّد العراقین اصفهانى به حالت تشهد نشسته و مشغول ذکر و عبادت بودند. چون سلام کردن به نمازگزار مکروه است، سلام نکردم و از مقابل ایشان گذشتم و نزد دَرِ «صُفِّه» ایستادم و زیارت حضرت ولى عصر (عجل اللَّه تعالى فرجه الشریف) را خواندم.
سپس آمدم و در جلوى آن سیّد بزرگوار ایستادم و به نماز مشغول شدم و پس از نماز، مشغول «دعاى ندبه» شدم و با سوز و حال، جملات آن را زمزمه کردم. هنگامى که به جمله «و عرجت بروُحِهِ الى سمائک» رسیدم، آن بزرگوار از پشت سرم فرمودند: «و عرجتَ به الى سمائک»، معراج پیامبر جسمانى بوده است، «بروحه» از ما اهل البیت نرسیده است و چرا وظیفه خود را رعایت نمى کنید و جلوتر از امام نماز مى خوانید؟!
من با دیدن و شنیدن این نشانه ها باز هم در غفلت بودم! دیگر حال دعا از دست رفته بود. دعاى ندبه را به سرعت تمام کردم و سپس به سجده رفتم. ناگهان در سجده به خود آمدم و با خود گفتم: این آقا کیست؟ مى فرماید: «بروحه» از ما اهل البیت نرسیده است! مى فرماید: چرا جلوتر از امام نماز مى خوانید! آن نور خیره کننده اى که سرداب را روشن کرده و نور شمع ها را تحت الشعاع قرار داده است، از کجاست؟ 
بسیار ترسناک شدم و سر از سجده برداشتم تا دامن او را بگیرم؛ اما دیدم سرداب تاریک است و هیچ کس در آنجا نیست...».(1)


سایت جمکران

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد