گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

میم ها دال یا

«م»

نام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف رمز مکتوم مبین عالم امکان و مظهر عظیم معنای اسم اعظم است. نام جمیلش مایة امید منتظران منجی است. او مظهر محبت منّان، مراد محرومان و مقتدای مظلومان است؛ فرزند علوم کامله و معالم مأثوره. او مرز معبود و مخلوقات و متصل کننده آن‌هاست. جمعه‌ها به میمنت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است که مقامی مضاعف در میان ایّام می‌یابد. مهدی فاطمه عَلَم منصوب امامت است. او همچون معجزه مسیح، محی است. او همان مُدّخر و گنج مستور است. ملک و ملکوت، مدهوش و مجنون این محبوبِ محجوب از مردمک‌ها هستند. موعودی که در موعد میعاد به امر منّان مسجود ملائکه بود و معیار مراتب مردم در میقات میثاق، مسابقه در معرفت محمد صلی الله علیه و آله و آل وی بود چرا که آنان مرکب و میزانند. ملاک معروف و منکر، امر و نهی آنان است و حل مسایل و مشکلات مسیر قرب با تأسی به مسلک و مرام آنان میسر است. مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف منجی مردمان و منتقم منتظَر است؛ ماه منیر مهربانی، مصلح مطلق و مصداق مطهّر آیة تطهیر. مولایی که مشتاقان ملاقاتش به امید مژدة مقدم آن منصور مکی و مدنی با مرارت و ملال دنیا مبارزه می‌کنند و مظلومان منتظر وجود مطهّرش، مدال مقدس مستمندی درگاهش را در میان مخلوقات به گردن می‌آویزند. مهمانان مخصوص محضرش، مست مقام معظّمش هستند. نام مبارکش، برای مسلمانان معصیت کار مفتاح باب مغفرت مالک الملک است و امان از آتش و مجوز ورود به مینو. منتظران، ماهی امیدشان را با ماء جاری از مژگان زنده نگاه می‌دارند و دوام مودت امام را با شبنم چشمهاشان مسئلت می‌نمایند. مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مجدِّد احکام معطّل الهی، تمنای مستجاب تمام مستضعفان. پیام‌آور مسرّت برای امت اسلام، معراج مؤمنان و مرصاد متکبران، مرآت معانی و متصل کنندة عالم ماده به عالم معناست. با موج ایمان، مرداب مرگبار مادیات را متحرّک می‌سازد و شمیم معطر معنویت و معصومیت را در مجاری زمین می‌پراکند.

«ه‍ »

الهی! سایه هلاکت و همدم گناه و هراس هولناک هوی و هوس، اهالی جهان را احاطه کرده. هلهلة جهل و همهمة اندوه و آهنگ بی هدفی از هر سو شهر را فراگرفته است. در آسمان سیاه شهر، تنها هالة نور هلال تهلیل، پناه نگاه‌های اهل هُدی است. فقیه شهر، هادی راهیان نور به سوی هدف آن سهی سرو است تا راه نهضت مهر و تطهیر، هموار شود. بارالها! آیا هنوز هنگام آن نیست که هاتف لاهوتی، آمدن گوهر و هستة مرکزی هستی را نوید دهد تا گل همیشه بهار هاشمی و نوبهار حُسن اهل بیت علیهم السلام، تا بهشت بی انتهای مهربانی راهنمایمان باشد؟ الهی! با آن مهاجر مهجور، عهد می‌بندیم که در راه هدایت، هماره همت را همراه خود سازیم و هرگز هیبت ظاهربینان ما را هراسان نکند. خدایا! همتی همراهمان ساز که بهترین بهره را از زهد بگیریم و هیمه‌های جهنمی را به پای هیمنة یهود صهیون بریزیم تا هنگامة ظهور مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف. از هفت سوی اطراف و درون، آن‌ها را بسوزانیم که هیچ گاه هیکل سلیمان را بهانة هتک حرمت مکان‌های مطهر و اهانت و توهین به مفاهیم الهی قرار ندهند. شاهدان، مدهوش مهوش زهرایی و در سوز هجران رهبر پنهان از دیده‌هایند و می‌دانند هزینه و بهای دیدار، نوشیدن شهد شهادت و شهود است. هان ای اهالی کوچه‌های غفلت! به هوش باشید، قهرمانی که در همسایگی ماست یک کهکشان رهایی را برایمان هدیه می‌آورد.

آن هنگام چهره هویت حقیقی انسان، هویدا شده و ذهن‌ها مهد فرهنگ می‌شود و همه با هم هماهنگ و همسو، همسفر عشق خواهند شد.

«د»

ای دوازدهمین اجابت دعای احمد صلی الله علیه و آله ما را در دوام مودّت خود مدد رسان. ای مجدّد دین محمد صلی الله علیه و آله! روا مدار دشنة دشنام دشمنان دیوانه، پردة دینداری را بدرد و داس داعیه‌داران دروغین و دجّال پیشه، بوستان داعیان دین را بدرَود. دیدگانمان را به دانایی روشن کن تا دنیاداران دیو صفت با دراهم معدوده ما را به دنائت نکشانند چرا که دارایی درویشان دیار دلدار، دولت دنیا و دین است. کودکانمان دبستان دوستی را در دامان خود قرارده تا دعوت داعیان دغل دوست دل‌های دردمندشان را در وادی درماندگی نَبوَد. ای دلیل دل‌های متحیر در شب دیجور! آیا دوران دادرسی نرسیده تا به دستور تو، داد دَردمندان را از ددمنشان بستانند؟ به وسعت دلتنگی دوستانت سوگند که دست ما را از دامان دریایی خود جدا مکن. وقتی از دریچه دهر به دفتر هستی می‌نگرم این فریاد دیرین دادخواهی است که در دالان‌های زندان دنیایی دنّی، شنیده می شود. کوردلان آمدنت را دور می‌دانند اما برای بیدار دلان لحظه دیدار دیر شده و در انتظارند تا هر چه زودتر دُردانة زهرا علیها السلام از دوردست‌ها بیاید و دمادم از دریای دیدگانشان دانه‌های دُرّ و مرواریدی اشک را به پای قدم‌هایش بریزیند و دست افشان خود را در رکابش فداکنند. دعای عهد، وعده داد آمدنت زود است؛ ای قائد ودیعه نهاده شده! چقدر دیر، زود می‌شود!

«ی»

ای یادگار آیة یازدهم! ای مجلس آرای میکدة انبیاء! ندای «أین» تا کی؟ ای یکه سوار یوم فتح، یکدم به یاری یغمازدگان پناهنده کویت بیا و محرومیتشان را با فیضان فیضی از یم فضایل خویش بزدای. مشتریان یوسف، سیل سرمایه گریه را برای نیل به خیمه‌گاه یار مه روی آورده‌اند. ای یوسف حسین علیه السلام! یاوران یگانة تو آینه پیمان و بیعت ولایتت را نشکستند. یا ابن یاسین! بوی دلجوی یاسهای نینوایی در فضای میخانة دنیا، جان را به یاد جانان می‌اندازد. ای غایب از نظرها! غیبت تو را تنها مؤمنان به حقایق غیب تأیید می‌کنند. زیارت ناحیه تو، در میان ادعیه، احیاگر غیرت شیعه حسین علیه السلام است. ای آرزوی تحقق یافته اولیا و اوصیا! ای مبین ماهیت شرایع پیامبران! آیین ریاکارانه و سیاست‌های طایفه یهود صهیونیست، امنیت بشریت را به خطر انداخته است. یقین دارم که ایام تنهایی به سر می‌آید و پیک وحی، بین زمین و آسمان، آمدنت را فریاد می‌زند تا یاران و لشگریان بسیار از هر سوی یکپارچه به مهدی فاطمه علیه السلام بپیوندند. عیسی بن مریم علیه السلام ـ مؤید مهدویت ـ یعقوب وار به انتظار یاری یکه تاز میدان دیانت و دیان دین است تا شاید با بیان آیات و بینات، مسیحیت راستین را به یاری قیام وی فرا خواند. خضر علیه السلام از می «عین الحیاة» ولی عصر علیه السلام نوشیده که اعصار را طی کرده است تا همراهش به احیای حیات واقعی انسانیت بپردازد یا بقیة الله! رایت هدایت را با ید بیضایت برافراز و بیت پایانی شعر اهل بیت علیهم السلام را بِسُرای.

مجله امان شماره 16 /س

آبشار نقره‌ای

صدای زیبای آبشار نقره‌ای را با همین گوش‌های تیزم می‌شنوم. گویی که قطره قطره‌اش برایم حکم یک دریا دارند، صدایشان کردم آمدند و برایم یک جام از آب گوارا آوردند. 
گفتم: مگر خودتان تشنه نیستید گفتند ما سیرابیم، اما تو هنوز رودخانه دلت کویر است، لیوان را گرفتم، نوشیدم آن را، گوارا بود و به دلم نشست و در همان لحظه دیدم صدایی دگر نمی شنوم، هر چه نگاه کردم آن همه قطرات آب را ندیدم، گفتم خدایا چرا اینگونه مرا تنها گذاردند؟ چرا اینگونه سیراب شدم، اما مرا خواب کردند و رفتند، صدایی شنیدم، به سویش دویدم و رسیدم، آری، آری، این همان آبشار است و رفتم یک لیوان را در کنار سنگ‌ریزه‌های آبشار دیدم، دویدم، دویدم، آنقدر که دوباره تشنه شدم اما دیدم نوری کنارم ایستاده، گفتم که هستی!
گفت: همان کسی که در انتظارش کنار جاده سرنوشت نشسته‌ای. 
گفتم من لیاقت ندارم، چرا سراغم آمدی؟ 
گفت: پاک است دلت، اینگونه مگذار آلوده شوند، گفتم: چگونه؟ 
گفت مرا طلب کن، صدایم زن، 
گفتم نمی‌رسد صدایم به گوشت، گفت رسیده، اما نه با آن لحنی که باید مرا طلب کنی. 
گفتم عشقم را چه کنم، گفت: عاشق باش، اما آنگونه که خودت می‌گویی بر سر جاده انتظار منتظرش باش. 
این را گفت و از جلوی چشمان سیاهم محو شد.
فاطمه مردانی (ساغر)

ای بی هیچ فاصله !

ای عزیز بزرگوار! همواره کبوترانه نگاهت می کنم و با اشتیاق، دانه دانه محبت تو را می چینم. یاد تو، پر پروازم می دهد. نامت، آوازم می دهد! ذکر فضایل تو، مرا به سرآغازهای نیکو، رهنمون می شود. دلم اسیر مهر تو می شود، یک آسمان ستاره شادی، در کهکشان وجودم سوسو می زند. هر دم، از خورشید وجود تو، که گرمابخش دلهای همگان است،نیرو می گیرم و به اوج آسمان معنا راهی می شوم!
ای امید همه! ای بلندترین زمزمه! ای بی هیچ فاصله! ای زداینده هر چه واهمه! به راستی که هر کس از برکت نگاه تو بگریزد، در انجمادی تیره و در انزوایی سرد و ساکت محبوس می ماند. هر که از تو دوری کند، دیر یا زود، باید از خاکستر اشتباه تیره خود فرارکند و با تن شویه در اقیانوس رحمت تو قرار بیابد. هر کس پریشان محبت تو شود، پشیمان نخواهد شد!
ای آسمان بلند فضیلت! ای بلندای عظمت! ای راهنمای سبز حقیقت! ای ژرفای هستی و طراوت! یاد و نام تو، برترین و زیباترین گلی است که دردلهای مومنان می روید. گلی که هیچ گاه پژمردگی ندارد. گل خوشبویی که تا ظهور خورشید رویت، هماره می پاید.

عشق تو در دلهای ما، مستدام باد!


جواد نعیمی

دیوارها را من خط خطی کردم !

پدرجان! دیوارها را من خط خطی کردم، چون اضافه بودند و اجازه نمی دادند خورشید، دستش را به دست دلم برساند.
پنجره ها را من شکستم چون نور را منعکس می کردند.
پدر جان! در را من بازگذاشتم چون زیادی بود، نمی خواستم مانعی وجود داشته باشد.
اما چه کنم؟ همه دیوارها را که نمی توانم خراب کنم، گاه گاهی دلتنگی صورتش را به پنجره دلم می چسباند و به بیرون خیره می شود.
آری پدرجان! مرا زندانی کرده اند. مرا و دلم را، نمی دانم چرا؟ گویی همه راهها و روزنه ها را بر روی من بسته اند. ولی نه، من بالاخره یک راهی پیدا می کنم، راهی تا خود را از دست این زندانبانهای آخرالزمان برهانم. نمی دانم ولی شنیده ام راهی هست تا بتوان خود را نجات داد. می گویند پدر نسبت به دخترش خیلی مهربان است و من هم در این دار دنیا، تنها همین یک پدر را دارم، پدری که می دانم مهربان ترین پدر دنیاست، پدری که راه نجات مرا از زندان می داند؛ پدری که برایم دلسوزی می کند، پدری که همانند انسانهای دیگر از پشت میله های زندان تنها دستش را برایم تکان نمی دهد، بلکه دستش را به دستم می رساند تا مرا از دام میله های زندان برهاند.

پدرخوبم! پدرمهربانم! امشب دلم از همیشه بیشتر گرفته است. قطرات باران چشمم، از پشت پنجره دلم سایه اش را بر روی صورت دلتنگم می اندازد و سیاهی های قلبم را از لبه پنجره آن به سمت حیاط خانه اش جاری می سازد. کاش می شد این دلتنگی را نداشتم! ولی نه، کاش، این دلتنگی مونس همیشگی ام می گشت، میترسم آخر این دلتنگی نیز برود. همان نوازش های پدر را نیز از دست بدهم، باید هر طور شده کاری کنم که او بیشتر به من سر بزند، بیشتر حال مرا بپرسد و این تنها یک راه دارد، آری، من باید همیشه منتظر آمدن پدرم باشم. حتی تا آخرین لحظه. ان شاء الله.


تبیان

اى همیشه بهترین

اى نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل‏آن مه عاشق کش عیار کجاست 
هرسر موى مرا با تو هزاران‏کاراست
ماکجاییم و ملامتگر بى کار کجاست 
ساقى و مطرب و مى،جمله‏مهیاستولی
عیش، بى یار مهیا نشود یار کجاست
همه هستى‏ام را که ذره‏اى از لطف بى‏نهایت اوست، خاک قدمت کردم، شاید بیایى و نفسى بر این خاک تیره ، پاى عنایت گذارى. آنگاه است که چشمان همیشه منتظر نرگس، توتیایى خواهد یافت که جهانى را تواند روشنى بخشد و قافله هستى را راه نماید.
اى مهربان‏ترین! ببین که از اشک، سرشارم؛ ببین که مرغ دلم در آسمان آرزوها چگونه بال و پر مى‏زند؛ ببین که دستان نیازمند، جز در آستان تو اجابت را نمى‏یابد. پس بیا و شب هاى تنهایى دلم را که در هر گوشه آن هزار یلدا خفته است، ستاره باران کن.
اى جانان جان! از فیض نگاه توست که عشق در خانه قلبمان مى‏تپد، و رود زندگى در رگ هاى عمر، جارى است.
ترنم عاشقانه‏ترین کلاممان، موسیقى آرام نام توست، که به تار هستى، زخمه شوق مى‏زند و آهوى عاشقى را چابک تر از همیشه به هر سو مى‏برد.
اى همیشه سبز! چشم به راه آمدنت، در جاده‏هاى سرد انتظار، ره مى‏پیماییم. شاید آینه اشکمان نیم نگاهى از رخ مهتابى‏ات را حسرت به دل نماند.
اى سرخ‏ترین سپیده! مهر خونین چشمانمان در انتظار صبح صادق دیدار توست که هر بامداد سر بر مى‏کند، تا شاید دراین بى‏نهایت اندوه، نشانى از تو بجوید، که بى تو راه گم کردگانیم در این حیرت. اى وارث لب تشنگان! تشنه دیدار توایم و سال هاست که جز سراب هزار رنگ دنیا، اجابتى به خود ندیده‏ایم.
بیا که کام عطشناک زندگى در انتظار زلال حضور تو به تمنا نشسته است.
در رؤیایى‏ترین شب هاى دل، نام تو آذین تنهایی هاى بى‏پایان ماست. اى بهترین همیشه و اى همیشه بهترین! انجماد ذهن خسته من، شعاعى از تو را مى‏خواهد تا زمستان زندگى را از طراوت بهار تو لبریز کند.
اى تمام زیبایى! عشق تنها با تو معنا مى‏شود و دلدادگى، کودک نوآموز دبستان کوى توست.
تو جانى و همه خوبی هاى عالم، کالبد.
تو بهارى و همه فضیلت ها، چون شاخه‏هاى تودر تو، تو را انتظار مى‏کشند.
اگر هنوز آیین مهرورزى غبار خاموشى نگرفته است، چون مهر رخ تو برآیینه‏ها مى‏تابد. اگر هنوز امیدى است، چون گرماى نفس‏ تو چون نسیم‏ بهارى، جان مى‏بخشد و شکوفایى مى‏آورد.
تو را و میلاد تو را بیش از آن دوست مى‏داریم که کودکان مهر مادر را.
تو را و میلاد تو را بیش از آن دوست مى‏داریم که تن، جان را.
تو را و میلاد تو را بیش از آن دوست مى‏داریم که یعقوب، یوسف را.
تو را و میلاد تو را همیشه از همه دوست داشتنی ها، بیشتر دوست مى‏داریم.

نرجس  ا مامى ‏پناه

به ما نگفته بودند که ...

حقایق را به ما نگفته بودند یا لااقل همه حقیقت را نگفته بودند .
گفتند : تو که بیایی خون به پا می کنی ، جوی خون به راه می اندازی و ما را از ظهور تو ترساندند .
درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان کنند وفقط از درد زادن بگویند .
ما از همان کودکی ، تورا دوست داشتیم ، به تو عشق می ورزیدیم ، و با همه وجود بی تاب آمدنت بودیم .
از کودکی، نزدیک روز میلاد تو، با عشق کوچه ها را تزئین می کردیم و ریسه می بستیم .
عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت ، طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود .
اما ...
کسی به ما نگفت که چه گلستانی می شود جهان ، وقتی که تو بیایی .
همه ، پیش از آنکه نگاه مهر گستر و دستهای پرعاطفه تو را توصیف کنند ، شمشیرتو را نشانمان داده اند .
آری! برای اینکه گلها و نهالها رشد کنند ، باید علف های هرز را وجین کرد و این جز با داسی برنده ممکن نیست .
آری! برای آرامش مظلومان تاریخ ، باید نسل ظالمان و ستمگران از روی زمین برچیده شود .
آری! برای برپایی عدالت ، باید تمامی تختهایبهستم آلوده سلطنت واژگون گردد .
و این ،همه ، تنهااز دست تو برمی آید .
مگر نه اینکه اینها همه مقدمه ایاست برای رسیدن به بهشتی که توبرایمان می سازی .
آن بهشت را کسی برای ما ترسیم نکرد!
کسی به ما نگفت که آن ساحل امیدی کهدر پس این دریای خون نشسته است ، چگونه ساحلی است؟! کسی به ما نگفت که وقتی تو بیایی :
پرندگان در آشیان خود جشن می گیرند و ماهیان دریا شادمان می شوند
 چشمه ساران می جوشند و زمیننعمتیچندین برابرمی دهد .
 به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :
دلهای بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت می کنی و عدالت بر همه جا دامن می گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ریشه کن می کند و خوی ستمگری و درندگی را محو می سازد و طوق ذلت و بردگی را از گردن خلایق برمی دارد .
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :
ساکنان زمین و آسمان به تو عشق می ورزند ، آسمان بارانش را فرو می فرستد ، زمینگیاهان خود را می رویاند ... و زندگان آرزو می کنندکه ای کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقیقی را می دیدند و می دیدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمین فرو می فرستد.
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :
همه امت به آغوش تو پناه می آورند همانند زنبوران عسل به ملکه خویش .
و تو عدالت را آن چنان که باید و شاید در پهنه جهان می گستری و خونی را نمی ریزی . به ما نگفتند...
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :
رفاه و آسایشی می آیدکهنظیر آن،پیش از این نیامده است . مال و ثروت آنچنان فراوان می شود که هر که نزد تو بیاید آنچه در ذهن نگنجد دریافت می دارد .
به ما نگفتندکه وقتی تو بیایی :
هیچ کس فقیر نمی ماند، مردم برای صدقه دادن به دنبال نیازمند می گردند و پیدا نمی کنند . مال را به هر که عرضه می کنند ، می گوید : ‌بی نیازم .

اما ...

ای محبوب ازلی و ای معشوق آسمانی !

ما بی آنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانیم و مدینه فاضله حضور تورا بشناسیم ، تو را دوستت داشتیم و بهتو عشق می ورزیدیم؛که عشق تو با سرشتما عجین شده و آمدنت طبیعی ترین و شیرین ترین نیازماناست. ظهور تو بی تردید بزرگترین جشن عالم خواهد بودکه عاقبتی نیکو بر ای این جهان پر ظلم وبیداد است.


سایت تبیان

کمی زود تر بیا ...

وقتی تو در من جوانه میزنی هنگامه ای در من اوج میگیرد... 
وجودم به التهابی سنگین می تپد... 
حضورت در رگهای تنم می جوشد 
میخواهم فریادت بزنم ...بخوانمت... 
با رساترین صدا ترانه ات کنم 
با شیواترین واژه توصیفت کنم... 
میخواهم با بلندترین طنین فریاد کنم درونم را بی تو... اما... 
اما چگونه بسرایمت که در بند قافیه های زمان اسیرم... 
چگونه بخوانمت با این صدای نارس و بغض به گلو نشسته و اشک به گونه لغزیده - که اشک شوق است یا درد نمیدانم-... 
کمی زودتر بیا تا برای شانه هایت بگریم بی کسی هایم را... 

کمی زودتر بیا...


برگرفته از آثار ارسالی به جشنواره طوبی

نسل انتظار

بی تو در بیابان بی کسی، چشم هایمان را به تموج انتظار سپرده ایم و آمدنت را به دردمندی دل هامان مژدگانی می دهیم تا پژمردگی برگ ها را نبینیم و در گریه می خندیم تا باغ و بهار، هم آغوش هم باشند... 
ماییم و آسمانی از بغض ابرها و امید تیغ تو که انتشار باران است و آب را به مذاق جویبار می رساند، ماییم و تهی دستی و تشنگی، ماییم و این صحیفه ناتمام و چشم هایی که در انتظار فصل توست. ماییم و شب های شوق که به واژه های ندبه صبح می شود. 
ماییم و این روزگار فرو خفته و این جهان وازده که به جای فریاد، خمیازه می کشد. ماییم و صفای سجاده ای که فرج را جست وجو می کند، ماییم و تن تب کرده کوچه هایی که به فراخ ترین باغ ها می رسند، ماییم و آفتاب که در برابر چشمان تو حقیر است. دریا، شبنمی است چکیده بر غنچه ای از باغ تو، »حُسن« از تو می آموزد و »فیض« از تو بهره مند می شود. قامت تو »قدقامت« بلندی تا قیامت است. 
»رستگاری« در پی قدمت افتاده و »نجات« محتاج توست. ماییم و دشت که نقطه ای است در برابر نگاهت، ماییم و کوه که شرمنده طاقت توست، ماییم و خط خون که تا قیامت جاری است. ماییم و نسل شقایق که آبروی ایثار است و ماییم و فریاد که تا آمدنت در فوران است. ماییم و قاموسی که از موج سرشار است و آسایش در خیالش خالی است. ماییم و مصافی که سخت برقرار است چنان هنگامه، تا هنگام ظهور تو، نسل تو در راهند. میان هنگامه ما تا هنگام ظهور تو و به بهانه ای به تقاعد دل نمی نشانند و جان نمی سپارند. 
نسل انتظار ایستاده است و به بانگ بلند نام تو را در جهاد می خواند. 
نسل انتظار رخ به خون جگر می شویند، گه ناز می چشند و گه راز می شوند. 
نسل انتظار در راهند. 
نسل انتظار بیم عاقبت ندارند، جز آخرت که وقت حضور است. 
نسل انتظار گوش فرا داشته اند تا نسیم سعادت از جانبی بدمد و نور دیدارت از فرازی بتابد. این قوم از هجران تو بر سر نمی زند، آنها در انتظار تو سر بر می کشند و بر نسل سیاهی می شورند. 
اینک ماییم و این نصیب جاوید، این نیاز آسمانی به تو که اصل برائتی، ماییم و رمی رجیمانی که سزاوار هدایت نبوده اند. 
ما تو را در شب برات به مهمانی دل ها می خوانیم ضیافتی که دشت آشنایی است. مجلسی که در آن صدق، اعتقاد و اخلاص عمل می دهند، محفلی که عین یقین می بخشند و بزم و وجد و جای حیرت و حقیقت است...

سایت جمکران