گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

گل نرگس ، گل وفا

سالها به یادش بودم، مدتها در فراقش مى سوختم و ساعتها به عشقش اشک مى ریختم. عصر جمعه اى، هنگام خواندن دعاى سمات، آن جایى که نوشته: «حاجتت را بخواه. » از خداوند متعال، درخواست دیدارش را نمودم.

همان شب در عالم رؤیا گفته شد، در مکه دیدارش خواهى کرد. در سفر حجى که پیش آمد، توفیق تشرف حاصل نشد. 

در سفر بعد، حرکت صبحگاهان، در لحظه بیدار شدن، ملهم شدم: اعملوا! انکم ملاقوه و بشرالمؤمنین. 

و اگر جمله اخیر« و بشرالمؤمنین » نبود، تا واپسین لحظات عمر به کسى عنوان نمى کردم. 

در اینجا بود که یقین کردم در این سفر، موفق به دیدار خواهم شد، جملاتى از دعاى سریع الاجابة و از دعاى مشلول و آیاتى از قرآن، من جمله آیه« انى توکلت على الله.» (1) و آیه « انى وجهت وجهى للذى...» (2) و تکرار ده مرتبه «امن یجیب المضطراذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاءالارض.» (3) و در دفعه دهم تا آخر آیه و ده مرتبه « یا الله » و قسم دادن خداوند را به خمسه طیبه و در پایان «اللهم ارنى الطلعة الرشیدة واکحل ناظرى بنظرة منه.» (4) در طول این سفر به جده، مکه،... زمزمه مى نمودم و از جان و دل دیدار او را از خلاق منان مسالت مى نمودم. 

یادم هست که در روز هفتم مکه، خلف مقام، تمام صحیفه سجادیه را خواندم، ناامیدانه به سمت منزل روانه شدم، در حین عبور از مسعى لحظه اى نشستم در کمال یاس و اندوه ناگهان به قلبم درخشید:«گل نرگس، گل وفا!» باز جان تازه اى گرفتم برخاسته به سوى منزل حرکت کردم. 

سحرگاهان شب دهم، در مشعر، در نماز وتر اشاره غیبى شد«یوم ظعنکم » (5) ، یعنى روز حرکت، تصور کردم روز حرکت از مکه است که چنین نشد، ولى در عین حال در مدینه در بیت الاحزان و بقیع و... همه جا مى نالیدم و مى گریستم و همان زمزمه را که اشاره رفت، با خود داشتم. 

سحرگاه روز آخر اقامت در مدینه، با خود گفتم:«براى نماز صبح به مسجدالنبى بروم. » به محض ورود به مسجدالنبى از باب جبرئیل یا باب النساء (6) در حالى که تمام جمعیت بعد از خواندن نماز صبح نشسته و در حال تعقیبات نماز بودند، در صفوف جلو، زاویه سمت چپ، متوجه فردى شدم که روى از قبله به سمت باب چرخانده و نگاهش به من است که کاملا مى توان از حالتشان گفت که از پشت دیوار مرا مى دیده است. با دست اشاره مى فرماید که به سوى ایشان بروم، صفها را که حدود دهها صف بود، مى شکافتم و نگاهم را بر نمى داشتم که مبادا در انبوه جمعیت، ایشان را گم کنم. 

جالب اینجاست که ایشان هم تا لحظه رسیدن حقیر، آن طور که شرحش رفت پیوسته به سمت حقیر، عنایت داشتند. با اشاره ایشان معانقه نمودم از محضرشان سؤال کردم:« نامتان چیست؟» سرى تکان دادند و جوابى نیامد. رو به جانب آن کعبه مقصود، روحى فداه، پشت به ستونى، در یک قدمى ایشان به نظاره ایستادم. 

صورت به گونه گل سرخ، دندانها همچون صدف، محاسن مانند پر زاغ سیاه و براق، موهاى سر به سان ابریشم، نازک و به بلندى چهار انگشت و در عین حال حلقه حلقه که قسمتى را با عرقچین سفید دستباف پوشانده بودند. پیراهن بلند عربى به رنگ آسمان و جلیقه اى بر اندام آن حضرت برازنده بود. 

در جایى جلوس فرموده که سنگ کف جلوى ایشان پیدا بود که نیازى به مهر نباشد. 

دو نفر در سمت راست و دو نفر در سمت چپ آن حضرت، ملبس به لباس اهل یمن، مؤدب و متواضع نشسته، در حالى که سرها به زیر، مشغول تعقیب بودند و تا لحظه آخر سر بلند نکردند، با خود گفتم:«حضرتش را سوگند دهم، تا خویش را معرفى فرمایند.» 

از آن ترسیدم که ملزم به جواب شوند، در صورتى که میلشان نباشد، در واقع نخواستم موجب ایذاء باشم و درخواست دیگرى هم نداشتم، در تمام مدت اطمینان داشتم حضرت هستند، ولى یقین کامل حاصل نمى شد، براى نیل به این مقصود گفتم:«خوب است به صورت استدعا خواسته ام را مطرح کنم.»

جلو آمدم،عرض کردم:«استدعا مى کنم، خود را معرفى فرمایید.» پاسخ را در کمال بزرگوارى و عطوفت در قالب جمله اى فرمودند که حقیر خود را کوچکتر از آن مى دانسته و مى دانم که مصداق آن تعبیر واقع شوم، آن گاه در کمال انفعال از اظهار عنایتشان ایستادم و غرق تماشایشان شدم. 

از آنجا که نماز صبح را نخوانده بودم، با خود فکر کردم در جایى که سنگ کف معلوم باشد، نماز بخوانم، غافل از اینکه، با دور شدن براى حصول این مقصود، در برگشت هرگز حضرتش را نخواهم یافت.

اى غایب از نظر، به خدا مى سپارمت جانم بسوختى و به دل دوست مى دارمت

سایت جمکران

مشاهده شیخ محمد حسن مازندرانی حائری

شیخ محمد حسن مازندرانى حائرى فرمود: شبى , ساعت یازده میهمانى بر ما وارد شد و حال آن که در خانه هیچ چیز براى پذیرایى نداشتیم .
با توکل بر خداى تعالى از خانه بیرون آمدم , ولى دیدم تمام دکانهابسته است .
در بازار مى گشتم که شـایـد مـغـازه اى بـاز بـاشـد بالاخره به دکانى برخوردم که باز بود.
سؤال کردم : برنج و روغن - و چیزهاى دیگرى که مى خواستم - دارى یانه ؟ گفت : هر چه مى خواهى دارم .
مـن هـم آنـچـه مى خواستم خریدم و از کیفم پولى درآوردم که خرد کند و قیمت اجناس خود را بردارد بعد هم بقیه اش را بدهد.
گفت : بقیه را ندارم .
فردا صبح بیا و ظرف روغن و کیسه اى را که در آن برنج است ,بیاور تا پولت را خرد کنم .
به منزل آمدم و براى میهمان تهیه شام دیدم .
او شام خورد و بعد هم خوابیدیم .
صبح که شد, ظرف روغن و کیسه برنج را با مبلغى که طلب داشت , برداشتم و به بازاررفتم .
دیدم همان شخص در دکانش نشسته است .
ظرف روغن و کیسه برنج را به اودادم گفت : اینها چیست ؟ گفتم : اینها همان است که دیشب از تو گرفتم .
انـکـار کـرد و گـفـت : مـن دیـشب ساعت نه در دکانم را بستم و اینها از من نیست حتمااشتباه کرده اى .
کیسه و ظرف را از من نگرفته اى .
کم کم اصرار کردم و قسمش دادم .
قسم خورد که اینها از من نیست .
دکان دیگرى هم جنب دکان او نبود که برنج و روغن و امثال اینها در آن فروخته شود.
کـم کـم یـقـیـن کـردم کـه او یا امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف یا یکى از ملازمین دربار آن بزرگوار بوده است


سایت جمکران

شیخ مفید (رحمه الله)

از کسانى که موفق به دریافت نامه از ناحیه مقدّسه حضرت بقیّة الاعظم عجّل الله تعالى فرجه الشریف شده است جناب ابى عبدالله محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید (رحمه الله) مى باشد.

و آن نامه به این شرح است:

«لأخ السدید و والولىّ الرشید الشیخ المفید ابى عبدالله محمد بن نعمان ادام الله اعزازه من مستودع العهد المأخوذ على عباده»

ترجمه، (این نامه ای ست) از کسى که خدا عهد او را به بندگانش وعده داده براى برادر استوار (در دین) و دوستى که (در ایمان) رشد پیدا کرده است جناب شیخ مفید ابى عبدالله محمد بن نعمان که خدا عزّت او را پایدار بدارد.

بسم الله الرحمن الرحیم

امّا بعد سلام علیک اى دوستدار مخلص در دین که به یقین، مخصوص حقّ ما گشتى به درستى که ما حمد مى کنیم خدایى را که غیر او خدایى نیست و از او مى خواهیم که درود بفرستد بر آقا و مولا و پیغمبر ما محمّد و آل طاهرین او.

و تو را (که خدا توفیق تو را براى یارى حق پایدار گرداند و درستى گفتار تو را که از ما سخن مى گویى، پاداش عنایت فرماید) خبرى مى دهم که خدا به ما اذن داد که تو را به نوشتن نامه اى برایت، مشرف سازیم و تو را امر نمائیم که بعضى از امور را به دوستان ما که نزد تو هستند برسانى (خداوند آنها را با اطاعت از خودش عزیز گرداند و کارهاى مهمّ ایشان را به عنایت و حفاظت خود، به عهده گیرد) پس اطاعت کن و توجه داشته باش (که خدا تو را براى یارى خود علیه دشمنانش که از دین خارج شده اند، تأیید نماید) بر چیزیکه ذکر مى کنم و به دستور العملى که برایت مى نویسم عمل کن و آن را به کسانى که به ایشان اطمینان دارى، برسان. انشاء الله

اگر چه خدا صلاح ما و شیعیان مؤمن ما را در این دانسته تا زمانیکه حکومت دنیا با گناهکاران است در جایى منزل کنیم که از شهرهاى اهل ظلم و ستم دور باشد، لیکن ما از خبرهاى شما آگاه هستیم و هیچ چیز از احوال شما بر ما پنهان نیست و انحرافاتى که به شما رسیده را مى دانیم. خطاهایى که پیشینیان صالح از آن کناره مى گرفتند ولى بسیارى از شما به آنها میل پیدا کرده اند و آن عهدى را خدا از ایشان گرفته بود، پشت سر انداختند. گویا اصلا عهد و میثاقى نمى دانند. ما شما را رها نمى سازیم و یاد شما را فراموش نمى کنیم که اگر اینچنین نبود بلاها بر شما نازل مى شد و دشمنان، شما را نابود مى کردند پس از معصیت خدا پرهیز نمائید و تقوى پیشه کنید و براى نجات و رهایى شما از فتنه اى که به شما روى آورده، ما را یارى کنید(78) فتنه اى که هر کس زمان مرگش فرا رسیده باشد، در آن فتنه هلاک مى شود و کسى که به آرزویش (دیدار و ظهور ما) رسیده باشد، نجات مى یابد و این فتنه نشانه نزدیک شدن حرکت ما و علامت جدا شدن خوب و بد شما است که به جهت انتقال امر و نهى ما صورت مى گیرد.

و خداوند نور خود را تمام مى کند اگر چه که مشرکین ناراحت باشند.

از آتشى که تفکرات بنى امیّه شعله هاى آن را بر افروخت و طایفه هدایت یافته را به هراس انداخت، به تقیه پناه آورید. نجات دادن کسى که در این فتنه خود را پنهان نسازد و براى رهایى از آن در راههاى مورد رضایت گام بر مى دارد، بر عهده من مى باشد.

از حادثه اى که در ماه جمادى الاولى امسال اتفاق مى افتد، عبرت بگیرید.

و به جهت آنچه بعد از آن روى مى دهد، از خواب (غفلت) بیدار شوید.

به زودى از آسمان نشانه اى روشن، ظاهر مى شود و همانند آن نیز در زمین علامتى آشکار گردد که تفاوتى با هم ندارند در مشرق زمین حادثه اى روى مى دهد که سبب حزن و اندوه و اضطراب است و بعد از آن گروهى که از اسلام خارج باشند بر عراق غلبه پیدا کنند و به سبب اعمال ایشان ارزاق مردم عراق تنگ شود.

سپس به جهت هلاک شدن شخصى از اشرار، گشایش و فرج در آن غم و اندوه ایجاد مى شود و مردمان خوب و با تقوى مسرور و خوشحال گردند و هر کس اراده نماید که حج انجام دهد به آرزوى خود برسد اگر چه تعداد آنها بسیار باشد و همه با هم اجتماع نمایند.

و ما به جهت آن آسان شدن حج و واقع شدن آن به صورت اختیار و اجتماع ایشان، شأن و مقام و قدرتى داریم که نظامند و طبق قاعده انجام مى پذیرد.

پس باید هر یک از شما کارى را که باعث قرب و نزدیکى شما به محبّت ما شود، انجام دهد و اعمالى را که سبب نزدیکى شما به آنچه ما را ناراحت و خشمگین مى نماید ترک نماید. چرا که فرج ما مسأله اى است که ناگهان فرا مى رسد. زمانیکه توبه فائده اى نمى بخشد و پشیمانى از گناه نجات بخش نخواهد بود.

و خداوند راه صلاح و رسیدن به حق را به شما الهام نماید و با لطف خود اسباب دستیابى به رحمتش را براى شما فراهم سازد.

این است صورت خطى که با دست مبارک نوشته شده و بر صاحب آن دست سلام باد.

این نوشته ى ما به توست اى برادر و اى دوستدار که در محبت ما صادق و با صفایى و یار وفادار ما مى باشى. خداوند با دیده اى که هرگز به خواب نمى رود، از تو محافظت کند.

پس از این نوشته نگهدارى کن و کسى را بر خطّ آنچه نوشته ایم آگاه مکن و هرکس را که به او اطمینان دارى از مطالب آن آگاه ساز و به ایشان توصیه نما که به آن عمل کنند ان شاء الله تعالى و صلى الله على محمد و آله الطاهرین(79).

سایت جمکران

شیخ صدوق و حضرت مهدى(علیه السلام)

یکى از بزرگان و علمایى که مشرف به دیدار حضرت حجة بن الحسن(علیه السلام) شده است جناب شیخ صدوق رحمه الله مى باشد که البته این تشرف موجب برکاتى بوده است که نه تنها خود ایشان که جامعه تشیّع نیز از او بهره مند شده اند. و داستان این تشرّف به این شکل است که خود ایشان نقل مى کنند:

براى زیارت حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام) به مشهد مقدّس مشرّف شده بودم. و زمانیکه مدّت زیارتم تمام شد در راه بازگشت چند روزى در نیشابور اقامت نمودم.

در آن شهر شیعیان براى دیدن به محل اقامت من مى آمدند.

در این رفت و آمدها متوجه شدم که مسأله غیبت حضرت ولى عصر عجل الله فرجه شیعیان را متحیّر کرده و ایشان را به شک و تردید انداخته است. به طورى که از راه و روش صحیح منحرف شده و به نظرات و قیاس هاى باطل روى آورده اند.

پس سعى نمودم تا ایشان را به اعتقاد حق هدایت نمایم و آنها را به وسیله احادیثى که از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) در این زمینه وارد شده است به راه صحیح باز گردانم.

در همین ایام بود که از شهر بخارا مردى فاضل و عالم که از اهالى قم بود به دیدار من آمد که مدتها آرزوى دیدن او را داشتم و مشتاق مشاهده ى آیین و روش و نظرات محکم او بودم.

آن مرد شیخ نجم الدّین ابو سعید محمد بن حسن بن محمد بن احمد بن على بن صلت قمى ـ رحمه الله ـ بود که پدرم از مرحوم جدّ او محمد بن احمد بن على بن صلت قمى حدیث نقل مى کرد و از علم، عمل، زهد، فضل و عبادت او تعریف مى نمود.

لذا از آنجا که خداوند تبارک و تعالى دیدار این عالم که از این خاندان بزرگ بود را براى من ممکن ساخت شکر او را به جا آوردم. 

در یکى از روزها که آن عالم براى من صحبت مى کرد بیان نمود که مردى از بزرگان فلسفه و منطق، اشکالى در ارتباط با حضرت قائم(علیه السلام) ایراد نموده است که این عالم بزرگ را به سبب طولانى شدن غیبت آن حضرت و منقطع شدن اخبار ایشان به شکّ و تردید انداخته است.

پس در مورد وجود امام زمان(علیه السلام) و طولانى شدن غیبت آن حضرت روایاتى را از حضرت پیامبر اسلام و ائمه(علیهم السلام)براى او بیان کردم که قلب او آرامش یافت و آنچه از شک و تردید برایش ایجاد شده بود، زدوده شد.

به همین جهت از من درخواست نمود در این زمینه کتابى بنویسم و من هم به او وعده دادم زمانیکه به وطن خود یعنى رى بازگشتم چنین کنم.

در همین ایام بود که شبى در فکر اهل و عیال و برادران خود بودم که خواب بر من غلبه کرد.

در خواب دیدم که در مکه و در مسجد الحرام خانه ى خدا را طواف مى کنم. گویا در شوط(81) هفتم کنار حجر الاسود و مشغول استلام(82) و بوسیدن آن بودم و مى گفتم: «امانتم را ادا کردم و به عهد و میثاق خود وفا نمودم پس تو بر آن گواه باش» در این میان مولایم حضرت قائم صاحب الزمان(علیه السلام) را دیدم کنار در کعبه ایستاده در حالى که فکر و قلبم مشغول عهد و میثاقم بود به آن حضرت نزدیک شدم.

پس آن حضرت(علیه السلام) با نگاهى به چهره من آنچه در قلب من بود را متوجه شدند.

من سلام عرض کردم و ایشان جواب سلام مرا دادند و فرمودند: براى آنچه تصمیم دارى چرا کتابى درباره ى غیبت(83) نمى نویسى؟

عرض کردم: درباره غیبت چند مورد کتاب نوشته ام. 

حضرت فرمودند: نه به آن شکل، بلکه به تو امر مى کنم که الآن کتابى درباره غیبت بنویسى و در آن غیبت هایى که انبیاء داشته اند را ذکر نمایى.

سپس حضرت از آن محل گذشتند. و من بیدار شدم و تا وقت طلوع فجر مشغول گریه و زارى و دعا به درگاه الهى بودم و هنگامى که صبح شد به جهت اطاعت امر ولى الله الاعظم(علیه السلام) و در حالى که از خداوند کمک مى خواستم و به او توکل نموده بودم از تقصیر خود پوزش طلبیدم و مشغول نگارش کتاب (کمال الدین و تمام النّعمه) شدم.(84)

و اینچنین بود که این تشرف علاوه بر نزول برکات براى مرحوم شیخ صدوق باعث شد شیعیان نیز با استفاده از کتاب کمال الدین اعتقادات خود را نسبت به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف استوارتر بنمایند.

سایت جمکران

شرف شیخ صالح قطیفی

عالم عامل , شیخ صالح قطیفى - صاحب کتاب اعمال السنة - فرمود: بـعد از کشتارى که در روز یکشنبه 27 رجب سال 1325, در شهر قدیح که از بلادقطیف و مسکن مـن اسـت .واقـع شـد, در حالى که در محاصره دشمن بودیم , من مشغول تالیف این کتاب بودم و اغتشاش حواس داشتم .
شـب جـمـعـه اى بـعـد از اداء نماز فریضه در مسجد قدیح , مشغول نافله عشاء بودم .
ناگاه صداى شـخصى را شنیدم که از حفظ مشغول خواندن دعاى افتتاح است و حال آن که از اهل قدیح احدى آن دعـا را نـمـى تـوانـسـت بـخواند و آنها هم که مى خواندند, از حفظنبودند خصوصا در آن حال مـحـاصره و دگرگونى اوضاع .
این شخص , دعا را به لهجه عربى و با کمال رقت و حال حزن , که مناسب آن است , مى خواند که همه اینها موجب تعجب من گردید! در حین خواندن فقره : اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا متوجه اوشدم ببینم که کیست که دعا را به این حال حزن و رقت مى خواند, دیـدم شـخـصـى فـقـیـرو مـریـض و بسیار صابر در فقر و مرض و به نظر مى رسید که در نهایت سـاده لـوحـى مـى باشد و از او چنین عبادتى بسیار بعید بود.
تعجبم زیادتر شد و غبطه خوردم که این طور شخصى چنین حالى در عبادت دارد و من آن حال را ندارم .
مـدتى مشغول شنیدن دعا خواندن او بودم و خودم را سرزنش مى کردم .
به او خطاب کردم و از او الـتـمـاس دعـا نمودم .
او هم از من التماس دعا کرد.
از مسجد بیرون آمدم واین قضیه را فراموش کردم .
پـانـزده روز از این جریان گذشت .
شب جمعه در همان مسجد, همان شخص را که اسم او مهدى بـود, بـه هـمان حالت گذشته , دیدم .
از کثرت تعجب سؤال کردم : شما این دعا را که هر شب ماه رمضان خوانده مى شود, از حفظ دارید؟ گفت : نه .
بـا خـود گـفـتم : شاید اسم این دعا را نمى داند, لذا بعضى از فقرات آن را که از آن شخص شنیده بودم , خواندم که شاید به خاطر بیاورد.
گفت : نه .
دانـسـتـم کـه خـواننده دعا در آن شب یا حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف یا یکى ازاولیاءاللّه بوده است


سایت جمکران

سید بن طاووس رحمه الل

از میان علماى عصر غیبت کبرى، کمتر عالمى از لحاظ جلالت قدر و عظمت مقامات معنوى به پایه سیدبن طاووس قدس سره مى رسد که واسطه او با امام عصر خویش بسیار خصوصى و داراى اسرار بسیارى بوده است(1) ؛ شخصیتى که آنقدر به امام عصرعلیه السلام خویش قرب روحى و معنوى پیدا کرد که امام زمان علیه السلام او را فرزند خویش نامید.(2) وى داراى مکاشفات، مشاهدات و رؤیاهاى صادقه و تشرفات بسیارى بوده که هر یک از آنها بازگو کننده مقام معنوى آن عالم بزرگوار است که به وضوح مى توان عنایات امام عصر ارواحنافداه را به این شخصیت معنوى مشاهده نمود؛ از آن جمله قضیه زیر است که خود صداى دلرباى امام عصر خویش را شنیده است که آن عزیز دست به دعا بلند کرده و براى شیعیان به درگاه خداى تعالى دعا نموده است ؛ خود در این باره مى گوید: 


در یک سحرگاه در سرداب مطهر از حضرت صاحب الامرارواحنافداه این مناجات را شنیدم که مى فرمود: خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیه طینت ما خلق کرده اى ؛ آنها گناهان بسیارى با اتکا بر محبت ما و ولایت ما کرده اند ؛ اگر گناهان آنها گناهانى است که در ارتباط با تو است، از آنها درگذر که ما را راضى کرده اى و آنچه از گناهان آنها، در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بین آنها را اصلاح کن و از خمسى که حق ما است به آنها بده تا راضى شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.(3)


آن عارف کامل در فرازى از کتاب ارجمند مهج الدعوات، پیرامون لطفى دیگر از امام عصر خویش مى فرماید: 


در شب چهارشنبه، سیزدهم ذى قعده، سال 638 در سامرا بودم. سحرگاهان صداى آخرین امام معصوم، حضرت قائم علیه السلام را شنیدم که براى دوستانش دعا مى کرد و عرضه مى داشت:... خداوندا، آنها را در روزگار سرافرازى، سلطنت و چیرگى دولت ما، به زندگى بازگردان .(4)
.................
پی نوشتها :
1) محدث نورى در مستدرک الوسائل در این باره یم گوید:«از برخى فرازهاى کتاب ابن طاووس خصوصاً کشف المحجه ایشان ظاهر مى شود که باب ملاقات وى با حضرت ولى عصرصلوات الله علیه باز بوده»؛ مستدرک، ج 3، ص 499.
2) تشرف «اسماعیل هرقلى»؛ بحارالانوار، ج 52، صص 61-64.
3) نجم الثاقب، ص 296.

4) مهج الدعوات، ص 368.


سایت جمکران


سیّد محمدحسن طباطبائی میرجهانی (2)

سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى به نقل از : عنایات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب -محمد رضا بافقى اصفهانى - نصایح قم - چاپ اول 1379 - ص 71و 72. مرحوم سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى جریان ملاقاتش با حضرت ولى عصر(علیه السلام) را این گونه بیان مى کند: «در عصر ریاست و مرجعیّت مرحوم آیت اللَّه سیدابوالحسن اصفهانى (قدس سره)، این جانب مورد وثوق و توجّه معظم له بودم. روزى ایشان پول زیادى به من دادند و امر فرمودند که به سامراء بروم و پولها را بین طلاب سامراء و خدّام حرم عسکریین (علیهماالسلام) تقسیم کنم. این جانب به سامرا رفتم و فرمان ایشان را امتثال کردم و پولها تقسیم شد.
خدّام حرم عسکریین (علیهماالسلام) احترام زیادى برایم قائل بودن و من از این احترام استفاده کردم؛ از کلیددار حرم خواستم تا اجازه دهد من شبها به تنهائى در حرم بیتوته کنم؛ کلیددار نیز موافقت کرد. ده شب تا صبح در کنار قبر آن دو امام معصوم (علیهماالسلام) شب زنده دارى و تضرّع کردم. قبل از طلوع فجر روز دهم که شب جمعه بود، کلیددار در را برایم گشود و شمع ها را روشن کرد. در آن هنگام با شوقى زیاد به سرداب مقدّس مشرّف شدم و از پله ها پائین رفتم؛ با تعجّب دیدم فضاى سرداب کاملاً روشن است و شمع ها گویا در آفتاب روشن شده اند. 
سیّد بزرگوارى به قیافه مرحوم سیّد العراقین اصفهانى به حالت تشهد نشسته و مشغول ذکر و عبادت بودند. چون سلام کردن به نمازگزار مکروه است، سلام نکردم و از مقابل ایشان گذشتم و نزد دَرِ «صُفِّه» ایستادم و زیارت حضرت ولى عصر (عجل اللَّه تعالى فرجه الشریف) را خواندم.
سپس آمدم و در جلوى آن سیّد بزرگوار ایستادم و به نماز مشغول شدم و پس از نماز، مشغول «دعاى ندبه» شدم و با سوز و حال، جملات آن را زمزمه کردم. هنگامى که به جمله «و عرجت بروُحِهِ الى سمائک» رسیدم، آن بزرگوار از پشت سرم فرمودند: «و عرجتَ به الى سمائک»، معراج پیامبر جسمانى بوده است، «بروحه» از ما اهل البیت نرسیده است و چرا وظیفه خود را رعایت نمى کنید و جلوتر از امام نماز مى خوانید؟!
من با دیدن و شنیدن این نشانه ها باز هم در غفلت بودم! دیگر حال دعا از دست رفته بود. دعاى ندبه را به سرعت تمام کردم و سپس به سجده رفتم. ناگهان در سجده به خود آمدم و با خود گفتم: این آقا کیست؟ مى فرماید: «بروحه» از ما اهل البیت نرسیده است! مى فرماید: چرا جلوتر از امام نماز مى خوانید! آن نور خیره کننده اى که سرداب را روشن کرده و نور شمع ها را تحت الشعاع قرار داده است، از کجاست؟ 
بسیار ترسناک شدم و سر از سجده برداشتم تا دامن او را بگیرم؛ اما دیدم سرداب تاریک است و هیچ کس در آنجا نیست...».(1)


سایت جمکران

سیّد محمدحسن طباطبائی میرجهانی (1)

سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى به نقل از: محمد رضا بافقى اصفهانى - عنایات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب - نصایح قم - چاپ اول 1379 - ص 184و 185. دانشمند فرزانه، علامه میرجهانى (قدس سره الشریف)، بعد از مدتى اقامت در نجف اشرف به اصرار پدرش به اصفهان بازگشت و به نشر معارف و فضائل اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم الصلاة و السلام) پرداخت و بعد از فوت پدر بزرگوارش به مشهد مقدّس مشرّف گردید و در آنجا ساکن شد. در این بین مدتى به کسالت نقرس، سیاتیک و عرق النساء، مبتلا شده بود و چندین سال در اصفهان و تهران و خراسان معالجه نمود؛ ولى اصلاً بهبودى حاصل نشده بود، تا اینکه خود ایشان مى فرمود: «بعضى از دوستان آمدند و مرا به شیروان بردند و در مراجعت، در قوچان توقف کردیم. روزى به زیارت امامزاده اى که در خارج شهر قوچان و معروف به «امامزاده ابراهیم» است رفتیم و چون هواى لطیف و منظره جالبى داشت، رفقا گفتند: «ناهار را در اینجا بمانیم، خیلى خوب است.» گفتم: «عیبى ندارد.»
پس آنها مشغول تهیه غذا شدند و من گفتم: براى تطهیر به رودخانه مى روم. گفتند: راه قدرى دور است و براى درد پاى شما، مشکل است. گفتم: «آهسته آهسته مى روم» و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم و در کنار رودخانه نشستم و به مناظر طبیعى نگاه مى کردم. ناگهان دیدم شخصى که لباس نمدى چوپانى در بَر داشت آمد و سلام کرد و گفت: آقاى میرجهانى! شما با اینکه اهل دعا و دوا هستى، هنوز پاى خود را معالجه نکرده اى؟! 
گفتم: تاکنون که نشده است. گفت: آیا دوست دارى (یا مایل هستى) من درد پایت را علاج کنم؟ گفتم: البتّه! 
پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوى کوچکى در آورد و اسم مادر مرا پرسید (یا بُرد) و سر چاقو را به موضع درد گذاشت و به پائین کشید، تا به پشت پا آورد و فشارى داد که بسیار متألم شدم. آخ گفتم. چاقو را برداشت و گفت: برخیز خوب شدى. خواستم مانند همیشه با کمک عصا برخیزم، عصا را از دست من گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. دیدم پایم سالم است؛ برخاستم ایستادم و دیگر ابداً پایم درد نداشت.
به او گفتم: شما کجا هستید؟ فرمود: من در همین قلعه ها هستم و دست خود را به اطراف گردانید. گفتم: من کجا خدمت شما برسم؟ فرمود: تو آدرس مرا نخواهى داشت؛ ولى من منزل شما را مى دانم و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضى باشد، خودم نزد تو خواهم آمد و رفت. در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصا کو؟ گفتم: آقا را دریابید! هر چه تفحص کردند، اثرى از او نیافتند.»


سایت جمکران