گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

مصلح دین خدا

ای فروغ روی مــاهت ظلـــمت از عـــالم گرفته 


چـــون نهان از دیدگانی ، دیدگان ماتــم گرفت

منجـــی مستضعفــان ومصلــــح دیـــــن خـــدا

قـــوت ایمانی و هـــم جان ز تــو مرحم گرفت 

ظالــــمان را خصـــم جــانـی برضعیفان یــاوری 

در دلـــیری و شجاعت بنده ات رسـتم گرفت

ای مـــــراددل مـــریـــدان را مــتـرانــــی از درت 

بیعتت را در الـــست آن خــالــق اعظم گرفت

وعده حـــق عـن قریب و جان مشتاقان به لب 

جـــان فـدای مقدمت ، یاد تو از ما غــم گرفت 

ای محــق حـــق بیــا ،ای حجت آخـــر زمـــان

در فـــراق رویت ای مــه ،قامت ما خم گرفت

وارث عـلـم نبـــــی وآگـه از ســــــر ولــــــــی

شهسوار ملک ایمـــان ، دولتت عـالـم گرفت 

 ای مغـــــز الاولــیاء و ای مــــــذل الاشقـــیا

نــام نیکو تـــو را همنام خــــود ، خاتم گرفت

ای ذحـــول انبـــیا را طالــب بــــر حــــق بیــا

فـــرو دولت در رکـــابت عیسی مریــم گرفت

یــــوسـف کنعان غلام روی چـــو مـاه تو بــاد

مه جبین خوش عذارم شهره ات عالم گرفت

هم سزا باشد ترا شاهی و ماهی جان نثار

گــــرچه از ناقابلی جـان خلیلی غــم گرفت

 سید سعید خلیلی - شهر رضا

خورشید پنهان

زلــال آینــــــه دارد صفــــــای چشـــــم شهــــلایت 


 روا هـــرگــز مبادا غـــم بـــدان رخســـار گیرایت 

بــــدان خـــال سیاه بر ان رخ چو ماهت ای دلبــــر 

 هـــزاران دل نمودی صــد هــــزار بـــار گرفــتارت

لبــــان می فروشت چون شکر ریزد به هر مجلس

 بســـی زاهد کند شیدا ، بسی عابد غزلخوانت 

به زیر افکنده سر نرگس ز شرم از نرگـس مستت 

ز حسنت مهوشان مدهوش به هنگام تماشایت

خــــــم آورد سرو را قامت کــــمان و قوس ابرویت

مـه و خورشید به هم تازند که تا گردند غلامانت

زمین آذین به گـــل سازد به راه مقدمت ای گـــل 

ســـما رنگین کـــمان دارد رواق و منـــبر بـــارت

کمــــند زلـــــف پیچانت به بندم کرد و در زنجـــیر 

رها دیگر نخواهم شدکه خوش باشم به زندانت 

به مـژگان سیاهت چون ببندی منظرت ای گــــل

ســـرار آتشین بـــر دل زلبخند و دوچشــــمانت

قـــــدم بــر پرینان دل فــــرو بگـــذار ای جـــانـــان 

غبـــارش کحل چشمانم زنم بوسه به خلخالت 

بــــه رخسار نکویت گـــــر تبسم غنچه واســــازد

بســــی در و گهر رخشان به کنج آن گهر دانت

تراود شبنم هســــتی زچشمان ســـــحر خیزت

بــــه تــــو در اقتدا آیند خـــلایق در منــاجــاتـت 

هزاران مهـــــر نور افشان به گردت در طواف آیند

تــــوخـــورشید نهــان و بـــر جهــان انوار تابانت

به کویت هم خلیلی را به ناز و عشوه بکشاندی

بـــود رسم مروت آن که جان ســازم به قربانت

 سید سعید خلیلی - شهر رضا

زمـــزم پنهــــان

ای باغبـــان در گلستان ، گل را چــــــرا پنهان کنی 


چـــــون مااسیر آن گلیم ، از ما چـرا پنهان کنــــی

آن گــــل دهد بــــوی خدا ، از ما چــــراباشد جـــدا 

بـــــــوی خدا را ای خدا ، دیگر چـــــرا پنهان کنـــی

در انتــظارش عالمی ،حیـــران ســــرگردان هـــمی 

آن آیــــت مخزون را ، دیگـــر چـــــرا پنهــــان کـــنی 

ظلــــم ستم غـــوغـــا کند ، دنیـا پـــــر از بلوا کنــــد 

درپرده ی غیبت دگر ، منجی چـــرا پنهــــان کنــــی 

ای آگـــه از ســـــر وعلن ، ای خالق لــــــوح قلــــم 

عمرم به پایان شد دگــر ، مهــدی چرا پنهان کنـــی 

مستضعفان داده ای ، خـــود وعده ی مــلک زمیـــن 

آن وعده ی مستضعفان ، دیگر چـــــرا پنهان کنـــی 

شد نیمه ی شعبان ز نــو ، دل انتظار مــــــاه نـــــو

این ماه را در پشت ابــر ، دیگر چــــرا پنهان کنــــی

او مکه هست و او مـنا ، هم سعی باشد هم صفا 

اوزم زمــــزم بی انتها ، زمـــــزم چرا پنهـان کنــــی

هر جمعه ندبه ســر دهیم ، با یاد مهدی سـردهیم

هستیم بی مـــولا خدا ، مـــولا چرا پنهان کنــــی

 حاج عبد الکریم افکار آزاد

ای غایب از چشمان ما

یارا ببین هجران ما، این درد بی درمان ما، این خار در چشمان ما، 

وین دیده گریان ما، این کوه غم بر جان ما، دیگر چه باشد آن ما، 

ای غایب از چشمان ما 

ای جلوه ای در طورما، ای نور اندر نور ما، نور دو چشم کور ما، 

عیسای هر رنجور ما، در غربت و مستور ما، پر درد از هجران ما 

ای غایب از چشمان ما 

مستی عالم مست تو، هستی عالم هست تو، هست همه در دست تو، 

دست همه پیوست تو، پیوسته جان پابست تو، گریان تو چشمان ما، 

ای غایب از چشمان ما 

موسی به قربان شما،‌ عیسی به فرمان شما، یعقوب گریان شما، 

یوسف پریشان شما، جان علی جان شما، دستم به دامان شما، 

ای غایب از چشمان ما 

مولا! زمان شیداییت، جان جهان سوداییت، پیوسته دل ارزانیت، 

مجنون تو صحراییت، عالم همه قربانیت، یک گوشه چشمی حالیا، 

ای غایب از چشمان ما 

یارا سلامت می کنم، چشمم به راهت می کنم، دیده سرایت می کنم، 

هر شب صدایت می کنم، این جان فدایت می کنم، ای نازنین پنهان ما، 

ای غایب از چشمان ما 

من تشنه روی توام، آشفته موی توام، در حسرت کوی توام، 

صد لیلی بوی توام، در بند ابروی توام، جانان! به سوی جان بیا, 

ای غایب از چشمان ما 

مستور چون زهرای ما، تنهای چون مولای ما، اسرار در سینای ما، 

وی هم نوا با نای ما، وی اشک طوفان سای ما، ای کوثر آدینه ها، 

ای غایب از چشمان ما 

دل ها همه پروانه ات، دل ها همه کاشانه ات، دل ها همه دیوانه ات، 

در حسرت پیمانه ات، پوینده راه خانه ات، گر بگذری بر کوچه ها، 

ای غایب از چشمان ما 

مولا جوابم می کنی، در غم هلاکم می کنی؟ پر اضطرابم می کنی؟ 

یا خود خطابم می کنی؟ خود انتخابم می کنی؟ تا من بیایم جمعه ها، 

ای غایب از چشمان ما 

زلف تو و ابروی تو،‌ ماه تمام روی تو، وان حلقه های موی تو، 

زیبا لب دلجوی تو، مینو شمیم کوی تو، وصف بهشت جان ما، 

ای غایب از چشمان ما 

یارا به راهت می شوم، جزو سپاهت می شوم، 

مست نگاهت می شوم، همراز آهت می شوم،
هم اشک چاهت می شوم، گر بگذری بر دیده ها، 

ای غایب از چشمان ما 

یارا غبارت می شوم، چون جان نثارت می شوم، 

در انتظارت می شوم، دور مدارت می شوم، 

من بی قرارت می شوم، جانم به قربان شما، 

ای غایب از چشمان ما 

ای همدم باد سحر، در آسمان ما قمر، صد یوسف اندر پشت سر 

آیینه خیر البشر، یعنی امام منتظر، برکش نقاب از ره بیا، 

ای غایب از چشمان ما 

ای شه امانم می دهی؟ خود را نشانم می دهی؟ ملک جهانم می دهی؟ 

سوز نهانم می دهی؟ هم خود زبانم می دهی؟ تا گویمت مدح و ثنا، 

ای غایب از چشمان ما 

جانا چراغ دل تویی، این دیده را ساحل تویی، آواره را منزل تویی، 

نور دل غافل تویی، جان مرا قابل تویی، بشنو سلام جان ما، 

ای غایب از چشمان ما 

هر دم شوی اندر نظر، از بهر تو در پشت در، آیند اصحاب سحر، 

جوینده ره بی پا و سر، خواهی بیایی از سفر؟ زیبانگار قرن ها، 

ای غایب از چشمان ما 

هم جان تو و جانان تویی، امداد بی پایان تویی، شه بیت هر دیوان تویی، 

محبوب هر دوران تویی، ارباب صد خاقان تویی، بنما کرم بر این گدا، 

ای غایب از چشمان ما 

ای یوسف زهرا بیا، هم ناله با مولا بیا، آواز بعص آسا بیا، 

اندر بقیع مأوا بیا، 

شرب مدام ما بیا، غایب ز جهل بیا، 

ای غایب از چشمان ما 

ای ساربان جان بیا، ای همره قرآن بیا، ای رونق ایمان بیا، 

آب کویرستان بیا، نور شب هجران بیا، وی لولو و مرجان بیا،

مهدی جعفری

آهنگ عود

به شام فراقت، زوصلت سرودم 

نبودی بر من، کنار تو بودم 

تو غایب زعاشق، کجایی که باشد  

  گواه حضورت، تمام وجودم 

بدون حضورت، نمازی نخواندم  

  فضا شد معطر، زعطر سجودم 

دلی را ندیدم، زعشقت نلرزد  

  چو از تو نوشتم، چو از سرودم 

همیشه همه جا، همه روز و شبها 

به بامت پریدم، به کویت غنودم 

نبودی ببینی؟ که پر بودم از تو  

به گاه پریدن، به اوج صعودم 

همه کهکشانها، به زیر پرم بود  

چوبال دلم را به عشقت گشودم 

تو احساس نابی، به شعر تر من 

  تو جاری عشقی، به تار و به پودم 

به آهنگ چنگ دلم می‌نوازی، 

سرود غمت را به آوای رودم 

تو آن بی‌مثالی که مثلت نباشد 

  تو آن بی‌بدیلی، ترا آزمودم 

تو دریای آبی منم قطره، هرگز  

که بی تو ندارد بقایی، وجودم 

نمانده قرارم، زهرم فراقت  

  به تحریر چشمم، به آهنگ عودم

محمد علی جعفریان (عاشق)

ره دین بیاب از خرد چون سزاست

ره دین بیاب از خرد چون سزاست  
که گیتى بدین ایستادست راست 

از این پس نباشد پیمبر دگر  
به آخر زمان (مهدى) آید به در 

بگوید خط و نامه کردگار  
کند دین پیغمبرى آشکار 

بدارد جهان بر یکى دینِ پاک  
برآرد ز دجّال و خیلش هلاک 

رسد از آسمان هر پیمبر فراز  
شوند از پس «مهدى» اندر نماز 

اسدى طوسى

ای شاهد شیرین بیان

چشم بدت دور ای پری، کز همگنان والاستی 

در مکتب افسونگری، بر دلبران استاستی 

نازم تو را ای نازنین، فخر زمان، مهر زمین 

شرمنده ماهت از جبین، در عالم بالاستی 

ای شاهد شیرین بیان، آهوروش، نازک بیان 

در بین حوری منظران، بی تالی و همتاستی 

مویت سمن، رویت چمن، خلقت نکو، خلقت حسن 

مست از نگاهت مرد و زن، هر دل تو را جویاستی 

...ز آن عارض گلگون تو، ز آن قامت موزون تو 

لیلی و شا، مجنون تو، هر بخرد داناستی 

باید چو باشی در امان، از چشم زخم دشمنان 

بر مجمر رویت عیان، خالی سپند آساستی 

... به به از این رخسار تو، وزلعل شکر بار تو 

گفتار تو، اطوار تو، جان بخش و روح افزاستی 

هر چند من نالایقم، لکن به وصلت شایقم 

گر عاشقم، ور وامقم، تنها توام عذراستی 

لیلی تویی، مجنون منم، فتان تویی، مفتون منم 

اخگر تویی، کانون منم، قلبم تو را ماواستی 

در هجر رویت این منم، کافسرده شد از غم تنم 

آری فراقت ای صنم، بسیار جان فرساستی

منظم کازرونی

باز آی که باز آید

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست 
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست 

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا 

وز قد بلند او بالای صنوبر پست 

شمع دل دمسازان بنشست چو او برخاست 

وافغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست 

گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید 

ور وسمه کمان کش گشت در ابروی او پیوست 

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست 

وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

حافظ