گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

ای عاشقان

ای عاشقان، ای عاشقان، جان می‌رسد، جان می‌رسد 

مهری درخشان می‌دمد، ماهی فروزان می‌رسد 

آید نوای کاروان، بر گوش جهان کان دل ستان 

تا دل ستاند زین و آن، اینک شتابان می‌رسد 

رخسار ماهش را ببین، زلف سیاهش را ببین 

برق نگاهش را ببین، یوسف به کنعان می‌رسد 

ساقی ببخشا جام را، از باده پر کن کام را 

گو باز این پیغام را، پیمانه گردان می‌رسد 

...رونق فزای باغ‌ها، لطف و صفای راغ‌ها 

بر قلب عاشق، داغ‌ها، زیب گلستان می‌رسد 

بر درگهش کن بندگی، خواهی اگر پایندگی 

کان رهنمای زندگی، و آن مهد عرفان می‌رسد 

مهر سحر، ماه صفا، بحر گهر، گنج وفا 

آیینه ایزدنما، خورشید ایمان می‌رسد 

یار موافق می‌رسد، دلدار صادق می‌رسد 

قرآن ناطق می‌رسد، محبوب یزدان می‌رسد 

کاخ وفا، قائم از او، مهر و صفا دائم از او 

غرق طرب «صائم» از او، جان می‌رسد جان می‌رسد

برو بباغ و به گل‌ها سلام ما برسان

برو بباغ و به گل‌ها سلام ما برسان 

به نسترن ! به شقایق پیام ما برسان 

به سروها،‌ به سمن‌ها، به یاس‌های سپید 

  درود و تهنیت و احترام ما برسان 

به ضیمران که زندچنگ در سلاسل بید 

اطاعت و ادب و التزام ما برسان 

به هرکجا شنوا گوش التفاتی بود 

به وجه خیر و سلامت کلام ما برسان 

به خوشه‌های اقاقی، ‌به شاخه‌های تمشک 

به اعتبار سخن،‌اهتمام ما برسان 

بگو به دختر باران برقص بر در و دشت 

نمی به کام «بهار صیام» ما برسان 

بگو به ابر محبت، طراوش شعفی 

از آن سحاب مودت به کام ما برسان 

ببار بر سر باغ و گشای «ستر ربیع » 

  به حد لذت درکش مقام ما برسان 

زلال آب روان را بچشمه سار بگو 

  نمی ز کوثر عرفان به جام ما برسان 

بخوان بگوش جلودار تا رود به وفاق 

  به سالک سفر «دل» زمام ما برسان 

اسیر سلطه خاریم و شب، خدای طرب 

به صبح سلطنت «گل» دوام ما برسان 

بیا و تشنگی ما «خمار مردم» را !  

  به گوش «ساقی غایب» امام ما برسان 

ببین که «خون شقایق» گرفته دامن دشت  

  به «نور دیده نرگس» سلام ما برسان

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است 

جان از دریچه نظرم، چشم بر در است 

بازآ دگر که سایه دیوار انتظار 

سوزنده‌تر ز تابش خورشید محشر است 

بازآ، که باز مردم چشمم ز درد هجر 

در موج خیز اشک چو کشتی، شناور است 

بازآ که از فراق تو ای غایب از نظر 

دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است 

ای صبح مهر بخش دل، از مشرق امید 

بنمای رخ که طالعم از شب، سیه‌تر است 

زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک 

آیینه‌دار چهره‌ات ای ماه منظر است 

ای رفته از برابر یاران «مشفقت» 

رویت به هر چه می‌نگرم در برابر است

استاد مشفق کاشان

صبح وصل

دور از روی تو ای جان تا به کی؟ 

زآتش عشقت گدازان تا به کی؟ 

گل عذارا برامید صبح وصل 

مبتلای شام هجران تا به کی؟ 

تو به هر جمعی چو شمعی جلوه‌گر 

من به کنج غم، پریشان تا به کی؟ 

در خم چوگان زلفت ای صنم 

همچو گوی افتان و خیزان تا به کی؟ 

از حجاب زلف بنما روی خویش 

ماه اندر ابر، پنهان تا به کی؟ 

کن زمی شیرینم ای ساقی مذاق 

تلخ کامیهای دوران تا به کی؟ 

بنده شو (محزون) به درگاه ظهور 

غافلی از شاه خوبان تا به کی؟

شتاب کن موعود

غزل‌تر ازغزل انتظار من، برگرد 

ابر ستاره شبهای تار من، برگرد 


کرشمه‌ای کن و چشمی خمار و در عوضش 

تمامی هستی و دار و ندار من، برگرد 

میان گردو غبار گمان، ترک برداشت 

فسیل باور ایل و تبار من، برگرد 

... کجاست شطح دو تار نگاه مشرقی‌ات؟ 

که پینه بسته گلوی سه تار من،‌برگرد 

بیا به یاری این پای ناتوان، افسوس 

پر از گناه شده کوله بار من، برگرد 

بکوب بر دف و با رقص تیغ عریانت 

بچرخ دور جنون مدار من، برگرد 

شهید کن عطشم را، شتاب کن موعود 

به سر رسیده دگر انتظار من، برگرد

سعید یغمایی

صد هزاران اولیا، روى زمین

صد هزاران اولیا، روى زمین  
از خدا خواهند مهدى را یقین 

یا الهى، مهدیم، از غیب، آر  
تا جهان عدل گردد آشکار 

اى تو ختم اولیاى این زمان  
وز همه معنى نهانى، جانِ جان 

اى تو هم پیدا و پنهان آمده  

بنده «عطار»ت ثنا خوان آمده 


شیخ عطار نیشابورى

شب نشینان خیال

با گل روی تو گلهای بهشتی خارند  

من بر آنستم و آنان که اولوالابصارند 

حور و غلمان و پری، آدم خاکی و ملک 

به جمال تو کمالی به خدا گر دارند 

... کافران از رخ مینوی تو در فردوسند 

  مؤمنان از خم گیسوی تو در زنارند 

باید از فتنه چشم تو خبرداد به خلق  

  کین دو بدمست، هلاک دل صد هشیارند 

مرکزت خال و خطت دایره ابر و پرگار 

عالمی در خط از این دایره و پرگارند 

آخری ای صبح امید از افق حسن برآ  

شب نشینان خیالت همه پروین نارند


مشتاق سمنانی

دولت بیدار بیا

بیا‏ ‎ عیار‏ ‎ مه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ مده‌ ، ‏ ‎ دفع‌‏ ‎ مده‌ ، ‏ ‎ دفع‌‏ ‎ 

نگر‏ ‎ پرشور‏ ‎ عالم‌‏ ‎ نگر ، ‏ ‎ مهجور‏ ‎ عاشق‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ خمار‏ ‎ شه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ نگر ، ‏ ‎ مخمور‏ ‎ تشنه‌‏ ‎ 

تویی‌‏ ‎ هست‌‏ ‎ هر‏ ‎ هستی‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ دست‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ پای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ گلزار‏ ‎ جانب‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ سرمست‌‏ ‎ بلبل‌‏ ‎ 

تویی‌‏ ‎ بگزیده‌‏ ‎ همه‌‏ ‎ ز‏ ‎ و‏ ‎ تویی‌‏ ‎ دیده‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ گوش‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بازار‏ ‎ سر‏ ‎ بر‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ دزدیده‌‏ ‎ یوسف‌‏ ‎ 

جهان‌‏ ‎ و‏ ‎ جان‌‏ ‎ را‏ ‎ همه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ نهان‌ ، ‏ ‎ گشته‌‏ ‎ نظر‏ ‎ ز‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ دستار‏ ‎ و‏ ‎ بی‌دل‌‏ ‎ رقص‌کنان‌‏ ‎ دگر‏ ‎ بار‏ ‎ 

تویی‌‏ ‎ سوز‏ ‎ غم‌‏ ‎ شادی‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ روز‏ ‎ روشنی‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بار‏ ‎ شکر‏ ‎ ابر‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ افروز‏ ‎ شب‏ ‎ ماه‌‏ ‎ 

گرو‏ ‎ عقل‌‏ ‎ هر‏ ‎ تو‏ ‎ پیش‌‏ ‎ نو ، ‏ ‎ عالم‌‏ ‎ علم‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ یکبار‏ ‎ به‌‏ ‎ خیز‏ ‎ مرو ، ‏ ‎ گاه‌‏ ‎ میا‏ ‎ گاه‌‏ ‎ 

جنون‌‏ ‎ و‏ ‎ شور‏ ‎ بود‏ ‎ چند‏ ‎ بخون‌ ، ‏ ‎ آغشته‌‏ ‎ دل‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ میفشار‏ ‎ غوره‌‏ ‎ کنون‌ ، ‏ ‎ انگور‏ ‎ شد‏ ‎ پخته‌‏ ‎ 

برو‏ ‎ ناگفته‌‏ ‎ غم‌‏ ‎ وی‌‏ ‎ برو ، ‏ ‎ آشفته‌‏ ‎ شب‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بیدار‏ ‎ دولت‌‏ ‎ برو ، ‏ ‎ خفته‌‏ ‎ خرد‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ پاره‌‏ ‎ جگر‏ ‎ وی‌‏ ‎ بیا ، ‏ ‎ آواره‌‏ ‎ دل‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ دیوار‏ ‎ ره‌‏ ‎ از‏ ‎ ‎ ‏‏،‏ ‎ بود‏ ‎ بسته‌‏ ‎ در‏ ‎ ره‌‏ ‎ ور‏ ‎ 

بیا‏ ‎ روح‌‏ ‎ هوس‌‏ ‎ وی‌‏ ‎ بیا ، ‏ ‎ نوح‌‏ ‎ نفس‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بیمار‏ ‎ صحت‌‏ ‎ بیا ، ‏ ‎ مجروح‌‏ ‎ مرهم‌‏ ‎ 

جو‏ ‎ دل‌‏ ‎ در‏ ‎ روان‌‏ ‎ آب‏ ‎ رو ، ‏ ‎ افروخته‌‏ ‎ مه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ اغیار‏ ‎ کوری‌‏ ‎ بجو ، ‏ ‎ عشاق‌‏ ‎ شادی‌‏ 


مولوی