دیگر، قرار بی تو ماندن نیست با ما
کی میشود به ر ؤ یت، چشم یاران؟
نه من، که پیش نگاهت، جهان به خاک افتد
زمین به سجده درآید، زمان به خاک افتد
دگر تحمل درد فراق، ممکن نیست
کجاست مرهم این زخم؛ زخم کاری ما؟
آقا! کدام جمعه، دلت سبز میشود؟
خو ن شد دلم ز درد و به درمان نمیرسد
در نگاهش، ترنمی سبز است
آن که با شوق و شور میآید
دور از چراغ چشم تو، ما، ماندهایم و باز
وامانده، در تداوم این امتدادها
الا! ای آفتاب آشنایی!
چنین در پشت ابر غم، چه پایی؟
یک فصل، مانده تا به طلوع نگاه تو
یک فصل مانده است به فرخنده فالیام
من چنان در دیدنت محوم، که پندارم
مگر در دیدار با من، دیر خواهد کرد
داغ هزاران بوسه، روییده ا ست بردار
شرط نخست عشقبازی، سر به داریست
تو، همان جلوه مهری، که در آفاق وجود
هیچ سر نیست که در آن، همه سودای تو نیست
تنها گواه پرسهام در جست و جوی آخرین موعود
از کوچه آیینه، تا بن بست حیرت ، سایه من بود
دستهایت، ضریح تمناست
آی فردا!! که روح تو، با ماست
تو از تبار بهاری، چگونه بی تو بمانم؟
شمیم عاطفه داری، چگونه بی تو بمانم؟
من در پی امر تو، دما دم
آماده رزم کافرانم
مهین شهر شعبان بود ارمغان
که شد منتخ ب ، از شهور جهان
نسیم صبح فروردین عنبر سود میآید
شمیم دلپذیر نافه، بوی عود میآید
در انتظار ماندهام... آقا! چه میشود
در کوچههای شهر بپیچد، صدای تو؟