گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

گل نرگس

گل نرگس - مهدویت - شعر - عکس - مقاله - حکایت - نوشته ادبی و ... حضرت مهدی (عج)

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است 

جان از دریچه نظرم، چشم بر در است 

بازآ دگر که سایه دیوار انتظار 

سوزنده‌تر ز تابش خورشید محشر است 

بازآ، که باز مردم چشمم ز درد هجر 

در موج خیز اشک چو کشتی، شناور است 

بازآ که از فراق تو ای غایب از نظر 

دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است 

ای صبح مهر بخش دل، از مشرق امید 

بنمای رخ که طالعم از شب، سیه‌تر است 

زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک 

آیینه‌دار چهره‌ات ای ماه منظر است 

ای رفته از برابر یاران «مشفقت» 

رویت به هر چه می‌نگرم در برابر است

استاد مشفق کاشان

صبح وصل

دور از روی تو ای جان تا به کی؟ 

زآتش عشقت گدازان تا به کی؟ 

گل عذارا برامید صبح وصل 

مبتلای شام هجران تا به کی؟ 

تو به هر جمعی چو شمعی جلوه‌گر 

من به کنج غم، پریشان تا به کی؟ 

در خم چوگان زلفت ای صنم 

همچو گوی افتان و خیزان تا به کی؟ 

از حجاب زلف بنما روی خویش 

ماه اندر ابر، پنهان تا به کی؟ 

کن زمی شیرینم ای ساقی مذاق 

تلخ کامیهای دوران تا به کی؟ 

بنده شو (محزون) به درگاه ظهور 

غافلی از شاه خوبان تا به کی؟

صد هزاران اولیا، روى زمین

صد هزاران اولیا، روى زمین  
از خدا خواهند مهدى را یقین 

یا الهى، مهدیم، از غیب، آر  
تا جهان عدل گردد آشکار 

اى تو ختم اولیاى این زمان  
وز همه معنى نهانى، جانِ جان 

اى تو هم پیدا و پنهان آمده  

بنده «عطار»ت ثنا خوان آمده 


شیخ عطار نیشابورى

شتاب کن موعود

غزل‌تر ازغزل انتظار من، برگرد 

ابر ستاره شبهای تار من، برگرد 


کرشمه‌ای کن و چشمی خمار و در عوضش 

تمامی هستی و دار و ندار من، برگرد 

میان گردو غبار گمان، ترک برداشت 

فسیل باور ایل و تبار من، برگرد 

... کجاست شطح دو تار نگاه مشرقی‌ات؟ 

که پینه بسته گلوی سه تار من،‌برگرد 

بیا به یاری این پای ناتوان، افسوس 

پر از گناه شده کوله بار من، برگرد 

بکوب بر دف و با رقص تیغ عریانت 

بچرخ دور جنون مدار من، برگرد 

شهید کن عطشم را، شتاب کن موعود 

به سر رسیده دگر انتظار من، برگرد

سعید یغمایی

دولت بیدار بیا

بیا‏ ‎ عیار‏ ‎ مه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ مده‌ ، ‏ ‎ دفع‌‏ ‎ مده‌ ، ‏ ‎ دفع‌‏ ‎ 

نگر‏ ‎ پرشور‏ ‎ عالم‌‏ ‎ نگر ، ‏ ‎ مهجور‏ ‎ عاشق‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ خمار‏ ‎ شه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ نگر ، ‏ ‎ مخمور‏ ‎ تشنه‌‏ ‎ 

تویی‌‏ ‎ هست‌‏ ‎ هر‏ ‎ هستی‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ دست‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ پای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ گلزار‏ ‎ جانب‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ سرمست‌‏ ‎ بلبل‌‏ ‎ 

تویی‌‏ ‎ بگزیده‌‏ ‎ همه‌‏ ‎ ز‏ ‎ و‏ ‎ تویی‌‏ ‎ دیده‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ گوش‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بازار‏ ‎ سر‏ ‎ بر‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ دزدیده‌‏ ‎ یوسف‌‏ ‎ 

جهان‌‏ ‎ و‏ ‎ جان‌‏ ‎ را‏ ‎ همه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ نهان‌ ، ‏ ‎ گشته‌‏ ‎ نظر‏ ‎ ز‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ دستار‏ ‎ و‏ ‎ بی‌دل‌‏ ‎ رقص‌کنان‌‏ ‎ دگر‏ ‎ بار‏ ‎ 

تویی‌‏ ‎ سوز‏ ‎ غم‌‏ ‎ شادی‌‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ روز‏ ‎ روشنی‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بار‏ ‎ شکر‏ ‎ ابر‏ ‎ تویی‌ ، ‏ ‎ افروز‏ ‎ شب‏ ‎ ماه‌‏ ‎ 

گرو‏ ‎ عقل‌‏ ‎ هر‏ ‎ تو‏ ‎ پیش‌‏ ‎ نو ، ‏ ‎ عالم‌‏ ‎ علم‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ یکبار‏ ‎ به‌‏ ‎ خیز‏ ‎ مرو ، ‏ ‎ گاه‌‏ ‎ میا‏ ‎ گاه‌‏ ‎ 

جنون‌‏ ‎ و‏ ‎ شور‏ ‎ بود‏ ‎ چند‏ ‎ بخون‌ ، ‏ ‎ آغشته‌‏ ‎ دل‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ میفشار‏ ‎ غوره‌‏ ‎ کنون‌ ، ‏ ‎ انگور‏ ‎ شد‏ ‎ پخته‌‏ ‎ 

برو‏ ‎ ناگفته‌‏ ‎ غم‌‏ ‎ وی‌‏ ‎ برو ، ‏ ‎ آشفته‌‏ ‎ شب‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بیدار‏ ‎ دولت‌‏ ‎ برو ، ‏ ‎ خفته‌‏ ‎ خرد‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ پاره‌‏ ‎ جگر‏ ‎ وی‌‏ ‎ بیا ، ‏ ‎ آواره‌‏ ‎ دل‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ دیوار‏ ‎ ره‌‏ ‎ از‏ ‎ ‎ ‏‏،‏ ‎ بود‏ ‎ بسته‌‏ ‎ در‏ ‎ ره‌‏ ‎ ور‏ ‎ 

بیا‏ ‎ روح‌‏ ‎ هوس‌‏ ‎ وی‌‏ ‎ بیا ، ‏ ‎ نوح‌‏ ‎ نفس‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ بیمار‏ ‎ صحت‌‏ ‎ بیا ، ‏ ‎ مجروح‌‏ ‎ مرهم‌‏ ‎ 

جو‏ ‎ دل‌‏ ‎ در‏ ‎ روان‌‏ ‎ آب‏ ‎ رو ، ‏ ‎ افروخته‌‏ ‎ مه‌‏ ‎ ای‌‏ ‎ 

بیا‏ ‎ اغیار‏ ‎ کوری‌‏ ‎ بجو ، ‏ ‎ عشاق‌‏ ‎ شادی‌‏ 


مولوی

شب نشینان خیال

با گل روی تو گلهای بهشتی خارند  

من بر آنستم و آنان که اولوالابصارند 

حور و غلمان و پری، آدم خاکی و ملک 

به جمال تو کمالی به خدا گر دارند 

... کافران از رخ مینوی تو در فردوسند 

  مؤمنان از خم گیسوی تو در زنارند 

باید از فتنه چشم تو خبرداد به خلق  

  کین دو بدمست، هلاک دل صد هشیارند 

مرکزت خال و خطت دایره ابر و پرگار 

عالمی در خط از این دایره و پرگارند 

آخری ای صبح امید از افق حسن برآ  

شب نشینان خیالت همه پروین نارند


مشتاق سمنانی

دو جیحون جاری

زسوز عشق خود خاکسترم کن 

سپس آواره بحر و برم کن 

دلم بیچاره عشق تو گشته 

عزیز من، تو بیچاره ترم کن 

نمی‌بیند کسی داغ دلم را 

بسوزان، شعله‌ور پا تا سرم کن 

به شمع روی تو پروانه‌ام من 

بی از سوز عشقت پرپرم کن 

صدای سوزش دل با تو گوید 

مکن خاموش مرا، سوزان‌ترم کن 

متاعی نیست جان و سر که گویم 

به بازار غمت سوداگرم کن 

دو چشمم را دو جیحون کن دوباره 

پر از خون سینه پر آذرم کن 

جنون عشق سامانی ندارد 

چنان مجنون، تو بی پا و سرم کن 

دل من، دلبر من، مهدی من 

به وصل روی خود عاشق‌ترم کن

سید حسین هاشمی‌نژاد

در مجلس مشاعره

دیگر، قرار بی تو ماندن نیست با ما 

کی می‌شود به ر ؤ یت، چشم یاران؟ 

نه من، که پیش نگاهت، جهان به خاک افتد 

زمین به سجده درآید، زمان به خاک افتد 

دگر تحمل درد فراق، ممکن نیست 

کجاست مرهم این زخم؛ زخم کاری ما؟ 

آقا! کدام جمعه، دلت سبز می‌شود؟ 

خو ن شد دلم ز درد و به درمان نمی‌رسد 

در نگاهش، ترنمی سبز است 

آن که با شوق و شور می‌آید 

دور از چراغ چشم تو، ما، مانده‌ایم و باز 

وامانده، در تداوم این امتدادها 

الا! ای آفتاب آشنایی! 

چنین در پشت ابر غم، چه پایی؟ 

یک فصل، مانده تا به طلوع نگاه تو 

یک فصل مانده است به فرخنده فالی‌ام 

من چنان در دیدنت محوم، که پندارم 

مگر در دیدار با من، دیر خواهد کرد 

داغ هزاران بوسه، روییده ا ست بردار 

شرط نخست عشقبازی،‌ سر به داریست 

تو، همان جلوه مهری، که در آفاق وجود 

هیچ سر نیست که در آن، همه سودای تو نیست 

تنها گواه پرسه‌ام در جست و جوی آخرین موعود 

از کوچه آیینه، تا بن بست حیرت ، سایه من بود 

دست‌هایت، ضریح تمناست 

آی فردا!! که روح تو، با ماست 

تو از تبار بهاری، چگونه بی تو بمانم؟ 

شمیم عاطفه داری، چگونه بی تو بمانم؟ 

من در پی امر تو، دما دم 

آماده رزم کافرانم 

مهین شهر شعبان بود ارمغان 

که شد منتخ ب ، از شهور جهان 

نسیم صبح فروردین عنبر سود می‌آید 

شمیم دلپذیر نافه، بوی عود می‌آید 

در انتظار مانده‌ام... آقا! چه می‌شود 

در کوچه‌های شهر بپیچد، صدای تو؟